کلاس هشت سه های طاها

مدرسه طاها کلاس هشت سه

کلاس هشت سه های طاها

مدرسه طاها کلاس هشت سه

کلاس هشت سه های طاها
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۵/۱۱/۲۹
    hes
  • ۹۵/۱۱/۲۸
    4
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۱۱/۰۱
    CTS
  • ۹۵/۱۰/۱۴
    CTS

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «STORY» ثبت شده است

بخوانید و بخوانید تا بخوانید


دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند .
با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .
چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق .
همان شب فرشته ای را در خواب دید که وی را خطاب کرد : به حرمت برادرت خدا  تو را بخشیدم
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت : یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ، آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست .َ ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۲۲
hashtom se

بخوانید و بخوانید تا بخوانید


زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند.
مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.
وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟
مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست.
نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند.
منبع : سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۸
hashtom se
بخوانید و بخوانید تا بخوانید

روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند
خیلی او را صدا می زند
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود
به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند
کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود
بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند
در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید
نتیجه:
این داستان همان داستان زندگی انسان است
خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار  نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند
به خداوند روی می آوریم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۶
hashtom se