STORY 4
پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۲۲ ب.ظ
بخوانید و بخوانید تا بخوانید
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند .
با خود قرار
گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد یکی به صومعه رفت و
به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .
چندی
نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من
ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختیار مخلوق است و من در
خدمت خالق .
همان شب فرشته ای را در خواب دید که وی را خطاب کرد : به حرمت برادرت خدا تو را بخشیدم
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت : یا رب ، من در خدمت تو بودم و
او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ، آیا آنچه کرده ام
مایه رضای تو نیست .َ ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی
مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست ...
۹۵/۱۲/۱۲